پرچنان

ساخت وبلاگ
به مدرسه مراجعه میکنیم. مدیر مدرسه عنوان میکند، یک هفته است که دخترک خواب را از چشمانش ،ربوده است. دختر را صدا میزنیم. بی قرار است و دارای استرس بالا، ناخن میجود، ارتباط چشمی برقرار نمیکند. میشیند و بلند میشود. بابت این که شبها در خیابان ، به همراه خ پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 205 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 16:53

قبل از محرم بود که پسرک بدلیل مشکلات با نامادری، زندان رفتن پدر و... آواره خیابان ها بود و در مغازه های دوست دایی اش می‌خوابید. یک مذاکره یک ساعته کردیم و قرار شد تا بهبود وضعیت خانواده اش در بهزیستی باشد. فقط فرجه گرفت که محرم میخواهم در دسته خودمان پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1396 ساعت: 17:08

این روزهای خوش آب و هوایی نیمه دوم سال، بیشتر با دوچرخه و چمبرم میرکابم، تقریباً هر روز و هر شب. با خودم به حرف پرستار اورژانس فکر میکردم:کار شما از کار ما هم سخت ترِو راست میگوید. گاهی یک شیفت کاری مان بسبار یهت میشود، هم از بعد جسمانی و هم از بعد روانی ، حالا میتوانم این سختی را به کل زندگیم پخش کنم، یا آن را کنترل و مهار کنم.یادمه وقتی هجده ساله شدم خیلی تمایلی به گرفتن گواهینامه رانندگی نداشتم، بارها و بارها شهرک راهنمایی و رانندگی میرفتم و رد میشدم، در بیست سالگی، گواهینامه ام را گرفتم. ماه های اول با کلی استرس و اظطراب رانندگی میکردم، دل درد و دل پیچه می‌گرفتم. از رانندگی داخل شهر بیزار بودم، از خود خواهی که افراد ، هنگام نشستن بر ماشینشان، دچار می‌شوند، بیزار بودم. و از غولی به نام ترافیک می ترسیدم و میترسم.اما به کمک دوچرخه و چنبر، همه این تهدید ها را به فرصت تبدیل کردم.ترافیکی نمیبینم، رانندگی بد، تاثیر کمتری بر من رکاب زن میگذارد و میتوانم، افکارم را جمع و جور کنم و از فشار کارم بکاهم. مجبورم بر قوای بدنم در طول روز یک مدیریتی داشته باشم و قسمتی از انرژی ام را برای رکاب زنی شبانه ذخیره کنم.در نتیجه به خورد و خوراکم، خوابم، در طول روز ،دقیقتر میشوم.صبح ها زودتر بیدار میشوم تا شلوغی صبحگاهی گریبانم را نگیرد. و وای اگر قبل هفت صبح حرکت کنم. عابران دانش آموز از همه جا بیرون میزنند و احتمال برخوردم بیشتر می‌شود.چند روز پیش بود که دیر از خانه بیرون زدم. خیابان دربند را طبق روالم، البته ممنوعه در حال عبور بودم که دختر دانش آموز عابری مرا دید و یک هو سرعتش را تند تر کرد، برای اینکه با او برخورد نکنم، خط ترمزی چند متری کشیدم و خودم را بوسط خیابان هل دادم، بخیر گذاشت. با خودم پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 206 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 16:28

از آخرین شیفتم، خیلی تلخ به خانه برگشتم . رکابیدن شبانه هم کمکی در کم کردن این تلخی وجودی نکرد، با خودم هی فکر کرده و هی فکر میکنم و می اندیشم که چرا این قدر فکر میکنم.به جنازه ای فکر میکنم که قبل از این که ما برسیم کار را تمام کرد. در پرت ترین جایی که میشد به سخت ترین روش انتحار کرد و فکر میکنم اگر میخواست انتقام بگیرد، چرا جلو چشمان دیگران انجام نداد؟ فکر میکنم میخواست از خود به سخت ترین حالت ممکنه انتقام بگیرد. از این که زودتر نرسیده ایم، خود را سرزنش میکنم، به او و داستان زندگیش فکر میکنم، چه داستانی و چه رنجی پشت این چیزی که اینک ملحفه سفید بر روی آن کشیده شده بوده ، می‌باشد؟ و اینکه چه مهربان بود که نخواست دیگران بیشتری شاهد رنج و درد و خاکستر شدنش باشند. فکر میکنم و فکر میکنم سرم از این همه فکر خواهد ترکید. به عکس بی ربط اول داستان فکر میکنم. از پارچی شکسته عکس گرفته ام و به آن همه فکری که سر گذاشتن آشغال، در سطل زباله بر من هجوم آورد فکر میکنم.این که شیشه ای بزرگ بشکند و تو ندانی، شیشه های شکسته را باید داخل سطل بریزی، یا خارج آن. میریزی داخل سطل، فکر میکنی ساعتی دگر آشغال جمع کنی دست خود در سطل خواهد کرد و آنگاه دستانش...دوباره بیرون می آوری، به مامور شهرداری فکر میکنی که اکر بخواهد بردارد و دستانش...دوباره داخل سطل اینبار کناره دیواره میچینی، تا شاید دستی...از سطل فاصله میگیری و به دستی فکر میکنی که شاید...چرا شیشه شکسته فکرم آمد؟ شاید چون مردی شکسته... دیدم.ای کاش لوله کش بودم با کلی سر و عایله، به فکر خودم و کارم و زن و بچه هام بودم، ای کاش اهنگر بودم و کنار کوره برای خود زندگی میکردم و کلنگ و تیشه می‌ساختم ، اما از این همه فکر رها بودم.به حرف نقل شده از دکتر سروش پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 225 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 16:28

برای رکاب زدن در شهر شلوغی مثل تهران باید یک تحلیلگر باشی. ذهنت آن ساعت، رکابیدن، در بهترین حالت خود باشد. بخصوص که اگر این مسیر از شمال به جنوب باشد و بخاطر یک طرفه بودن قسمتی از خیابان هایی که میخواهی برکابی، ممنوع این که تو اگر خود ممنوع میروی مثلا خ دربند با آن شیب تندش، یک ارزیابی از ماشینی که دارد بسمتت می آید باید انجام دهی، سرعتش، پهنایش و هوشیاری راننده اش، این که تو را دیده یا ندیده، همزمان باید حواست به ماشین های پارک شده هم باشد که یکهو از پارک در نیایند، یا از تقاطع ها که رد میشوی، حواست به ماشینی که می آید و البته به حق هم، توجهی به قسمتی که ممنوعه می آیی نیست هم باشد. این وسط اگر دیر به خیابان زده باشی و زمان عبور و مرور و رفتن دانش آموزان به مدرسه باشد، باید عامل عابر را هم لحاظ کنی. این که حواسش جمع هست و مرا میبیند؟ این که عابری که در طول خیابان میرود، قصد بناگاه رفتن به سمت دیگر خیابان و طی کردن عرضی هم دارد یا خیر؟و در نهایت یک ارزیابی از سرعت خود و ترمزت داشته باشی که اگر یکی از این عوامل، از دستت در رفت، توان ترمز کردن بموقع داری یا خیر، و چند ثانیه طول میکشد تا متوقف شوی.حال به خ اصلی رسیده ای . چها راه قدس و میخواهی تا ابتدای شریعتی بروی. خیابان خلوت باشد، کمتر مجبوری از بین ماشین ها لایی بکشی( چند بار جی چی اس گوشیم سرعت شصت و پنج را در بالادست خیابان، ثبت کرده است). این که رانندگان مسافر کش، همچون نارنجک‌های پرتابی هستند و یکهو ممکن است ، بزنند زیر ترمز، یا از لاین سه بروند کند رو ، یا وسط لاین دو، ترمز کنند و منتظر مسافر صبحگاهی که آرام سمت ماشینش میرود بشوند. واقعا این قدر پیش بینی ناپذیر هستند که کار را سخت میکند، اما برای این عامل نیز راهی پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : رکابیدن, نویسنده : iparchenane بازدید : 181 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 16:28

این روزها به واسطه حضور در کنار برادرم و مغازه، بیشتر با پیاده رو خیابان برخورد دارم و نکات جالبی می بینم.مادری در حال هل دادن کالسکه کودک اش است. کالسکه ظریف و نازک و ساده است و کودک درون آن و معصومیت کودکانه اش و خُردی و نازدانگیش را راحت هویدا میکند. کالسکه شبیه همان کالسکه های قدیمی و ساده ای است که در دهه شصت بود و ما با آنها بزرگ شدیم.مروری می کنم به کالسکه های کنونی، همچون شولت و بیوک های د پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : سرباز, نویسنده : iparchenane بازدید : 169 تاريخ : شنبه 8 مهر 1396 ساعت: 10:46

پرچنان:همچنان کودک و سرباز.به دیدار کودکی که بهم سلام رسانده بود رفتیم تا مقدمات پذیرشش را در شبانه روزی آماده کنیم، همان کودکی که مرا سرباز میدانست.شوق زیادی برای دیدارش داشتم. دو تا از تفنگ های زمان کودکی ام را در جیبم گذاشتم و رفتیم به مرکز مربوطه. تا مرا دید، خوشحال شد، خوشحال شدم. آمد، بغلم، بغلش کردم. ده پانزده کیلو رو آمده بود. شکم بامزه ای در آورده بود و رنگ و روی سیاهش، سفید و خوش آب و رن پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : همچنان,سرباز, نویسنده : iparchenane بازدید : 212 تاريخ : شنبه 8 مهر 1396 ساعت: 10:46

پرچنان:بعضی از خوانندگان پرچنان، نسبت به تفنگ هدیه دادند سوالاتی در ذهنشان پدید آمده بود که سعی میکنم به شیوه خود، پاسخ آن گویم.بسیاری از خوانندگان که مرا از نزدیک میشناسند، بعید میدانم اگر از آنها پرسیده شود خلق و خوی سهیل چگونه است، پاسخ دهند که عصبی و نا آرام و خشن و عصبی است. البته شاید گاهی در زمان، به چنین هیجاناتی مبتِلا شوم. یکی از بهترین‌ اسباب بازی های دوران کودکی ام، تفنگ بود، انواع آن پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 193 تاريخ : شنبه 8 مهر 1396 ساعت: 10:46